مـن تمـام هـستی ام را در نبـرد بـا سـرنـوشـت
در تـهاجـم بـا زمـان آتـش زدم ؛ کـشـتـم
من بهـار عـشق را دیـدم ولـی بـاور نـکردم
یـک کـلام در جـزوه هـایـم هـیـچ نـنوشـتم
من زمقصـدهـا پی مقصـودهـای پـوچ افـتادم
تا تمـام خـوبها رفتـند و خـوبی مـانـد در یـادم
من به عشـق منتـظر بـودن همـه صـبر و قـرارم رفـت
و حالا من خزونم چون!!!
بـهــــارم رفـــت
عشقـــم مــــرد
یـــــــــارم رفـت
یه شب خوب تو آسمون ، یه ستاره ی چشمک زنون
خندید و گفت : کنارتم تا آخرش ، تا پای جون
ستاره ی قشنگی بود ، آروم و ناز و مهربون
ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون
اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون
ماه اومد و ستاره رو دزدید و برد نامهربون
ستاره رفت و من شدم بی هم زبون
حالا شبا به یاد اون چشم می دوزم به آسمون
دلم میخواد داد بزنم ... این بود قول و قرارمون ؟
من انتظاری از این دنیا ندارم!
فقط دوس دارم که با عشقم تو یه کلبه کوچیک؛
دور از همه ؛دور از همه آدما،
پاک و بی ریا ؛
با ارامش و صادقونه ؛
با تپش عشقمون زندگی کنیم ...!