صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 212903
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 69
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
می خشکه آب دریا ها خراب میشه همه راه ها
اگه کشتیم ما امروزو می میرن همه فردا ها
قیامت می شه ما با هم نباشیم 
نمی چرخه فلک از هم جدا شیم 
دیگه روزی نمی مونه که شب شه
دیگه عاشق کجاست تا جون به لب شه ! ؟
همه رودخونه ها بی آب
شکسته قامت مهتاب
برای این دل عاشق تموم زندگی در خواب 
تموم جنگلا خالی یا سیل برده یا خشکسالی
غم گلهای خشکیده ز هم دنیای پاشیده ...
میفته چرخ از گردون
می ره خورشید توی زندون
می ریزن سنگا از کوها 
بوی غم میده شب بوها
قیامت می شه ما با هم نباشیم ...
نمی چرخه فلک از هم جدا شیم ...
زمین و آسمون دور میشن از هم
میشینه گرد غم بر روی عالم
میفته از چرخ از گردن ....
زمان و ساعتش وامیسته از کار
طبیعت از طبیعت میشه بیکار
دیگه روزی نمی مونه که شب شه 
دیگه عاشق نمی مونه تا جون به لب شه
نمی بینم دیگه قشنگیا رو
سیاه مبینه چشمام رنگیا رو
به چشم من که این جوره
تو که نیستی چشام کوره
مثه آب رو آتیشه
تو که باشی دنیا خوب میشه ...
 
 
This is writehand of my love
 
 
I LOVE HER VERY MUCH
her name is
 
دسته ها : عشقولانه...
يکشنبه دوازدهم 8 1387
کاشکی اون لحظه آخر،اشکامو تو دیده بودی

که شاید دلت می سوختو،حالا تو نرفته بودی

حالا بی تو پر دردم،پرتردیدمو و وحشت

بی تو بودن خیلی تلخه،مثه مرگه توی غربته

همه شبهای بی تو،اشک حسرت تو چشامه

من که باورم نمیشه،شایدم خوابی باهامه!

می دونم برنمی گردی،می دونم دوستم نداری

تو دوری از من،من خزونم،تو بهاری

کاشکی هرلحظه که نیستی،ببینی چقدر ضعیفم

که شاید دلت بسوزه،واسه این قلب نحیفم

بی تو بودن مثه مرگه،مثه مردن توی خوابه

عزیزم،تنهایی سخته،مثه عشق بی جوابه

اما تو رفتی و حالا،دیگه هیچکی رو ندارم

مثه ابرای بهاری،شب و روز دارم می بارم

می دونم عشقت بزرگه،حتی از سرم زیاده

می دونم دلم کوچیکه،طاقت درد نداره

اما عاشقی همینه،اولش خبر نمی ده

واسه مردن پیش چشمات،اون اجازه نمی گیره

رفتی اما تا همیشه،دل بهونتو می گیره

بی وفایی اما قلبم،همیشه واست میمیره


دسته ها : عشقولانه...
جمعه دهم 8 1387

پرنده بر روی شانه های انسان نشست.

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:اما من درخت نیستم،تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.

پرنده گفت:من فرق درخت ها و آدم ها رو خوب می دونم.اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم

انسان خندید و به نظرش این بزرگترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت:راستی چرا پرزدن رو کنار گذاشتی؟

انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.

پرنده گفت،نمی دانی توی آسمان چه قدر جای تو خالی است

انسان دیگر نخندید

انگار ته ته خاطراتش چیزی رو به یاد آورد.چیزی که نمی دانست چیست.

شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی.پرنده

گفت:غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم

که پرزدن از یادشان رفته است.

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است

اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود.

پرنده این رو گفت و پر زد

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی

بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای

سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد

آنگاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:

یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟

زمین و آسمان هر برای تو بود.اما تو آسمان را ندیدی.

راستی عزیزم بالهایت را کجا گذاشتی؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد
آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست

دسته ها : عارفانه...!
جمعه دهم 8 1387
دل من خستگیات خیلی زیاده می دونم

دل من تنهاییات پر از سواله می دونم

دل من خندیدنت فقط تو خوابه می دونم

دل من آرزوهات نقش برآبه می دونم

دل من تحملت مثه یه کوهه می دونم

دل من عاشقیات مثه جنونه می دونم

دل من صبوری و کسی سراغت نمی یاد

دل من خسته ای و صدا ازت درنمی یاد

دل من امید فقط باید خدا باشه

دل من تنهاییات باید پر از دعا باشه

جمعه دهم 8 1387

نگاهی مانده در گلدان خالی کنار آرزوهای خیالی سکوتی یخ زده

در جان دیوار بهاری گم شده در جان قالی میان آینه،دلتنگ بودم نگاهی ساده

و بی رنگ بودم گرفته،

ساکت و غمگین و خاموش شبیه تکه ای از سنگ بودم

کسی در من سکوتم را ورق زد کسی آهوی قلبم را صدا زد

کسی آمد به شهر خوابهایم مرا از آن ور دنیا صدا زد و من آهنگ پایش را شنیدم و من موج صدایش را شنیدم

و من از چشمهای ساکت او هیاهوی نگاهش را شنیدم صدایی مهربان نام مرا گفت ندایی گفت برخیزم دوباره و من جاری شدم تا دستهایش و من برخاستم با یک اشاره کنار آرزوهایم قدم زد

مرا با خود به قلب قصه ها برد مرا از سایه های شب جدا کرد مرا تا برکه نور و صدا برد و من پرواز کردم در نگاهش کتاب چشم او را دوره کردم میان آن نگاه آسمانی دوباره سبز شد چشمان زردم

جمعه دهم 8 1387
X