از چه بنویسم؟ از آسمانی که همیشه در حال عبور
است؟ یا از دلی که سوتو کور است؟ از زمین بنویسم یا
از زمان یا از یک نگاه مهربان؟ از خاطراتی که با تو در
باران خیس شد؟ یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده
نشد؟از چه بنویسم از نامه های که هیچوقت بسویت
نفرستادم ؟ یا از ترانه های که هرگز برایت نخواندم؟از
چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟یا از بدرودی که هرگز بر
زبان نیاوردیم؟من عاشق بیابانی هستم که هرگز
قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم من دل بسته
درختی هستم که فرصت نشد اِسممان را رویش حک
کنیم..... من منتظر پنجرهای هستم که عطر تو را دوباره
بمن نشان دهد....
کاش یادت نرود
روی ان نقطه پر رنگ بزرگ
بین بی باوری ادمها
یک نفر می خواهد
با تو تنها باشد
نکند کنج هیاهو بروم از یادت...................
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
و هیچ نگفتم گفتند عاشق است عاشق
آری عاشقم عاشق
سرش روی سینهام بودگفتم : داری گریه میکنی ؟گفت : سردمه...
گفتم : یخ زد قلبم، اینقده اشک نریز
گفت : واسه همین گریه میکنم...میبینی...مثل سنگ شده
گفتم : سنگ نشده، یخ زده، اشکای تو اونو اینجوری کرده
گفت : صدای قلبت اشکمو در آورد...همش ناله میکنه
گفتم :براش لالایی بخون
گفت : بلد نیستم،خیلی وقته تو این مملکت لالایی نمیخونن