صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 212564
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 69
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

نگاهی مانده در گلدان خالی کنار آرزوهای خیالی سکوتی یخ زده

در جان دیوار بهاری گم شده در جان قالی میان آینه،دلتنگ بودم نگاهی ساده

و بی رنگ بودم گرفته،

ساکت و غمگین و خاموش شبیه تکه ای از سنگ بودم

کسی در من سکوتم را ورق زد کسی آهوی قلبم را صدا زد

کسی آمد به شهر خوابهایم مرا از آن ور دنیا صدا زد و من آهنگ پایش را شنیدم و من موج صدایش را شنیدم

و من از چشمهای ساکت او هیاهوی نگاهش را شنیدم صدایی مهربان نام مرا گفت ندایی گفت برخیزم دوباره و من جاری شدم تا دستهایش و من برخاستم با یک اشاره کنار آرزوهایم قدم زد

مرا با خود به قلب قصه ها برد مرا از سایه های شب جدا کرد مرا تا برکه نور و صدا برد و من پرواز کردم در نگاهش کتاب چشم او را دوره کردم میان آن نگاه آسمانی دوباره سبز شد چشمان زردم

جمعه دهم 8 1387

نمی دانم به کدام سو گام بردارم ذهنم خسته است

و رنگ همیشه شاد فکرم آلوده و دلم میخواهد

تنها پرنده دلم در یک آشیان آرام گیرد و صبر پیشه سازد .

و عجیب است اما دلم خدا را میخواهد آن حس درونی آرامش بخشش را که تهی میکند

هر پلیدی را دلم آرامش و تنهایی کنار دریا را میخواهد .

دفتر زندگی ام ورق خورده و قلم امید من بدون جوهر مانده ایکاش رسوایی آدمها, ترس و عشق آدمها

جمعه دهم 8 1387
نام حق به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ...
به نام آنکه کلمه را آفرید و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.
سالهاست دچارش هستم ... 


دسته ها : عارفانه...!
جمعه دهم 8 1387

مثه عنوان سلام خوبید بچه ها؟؟؟؟؟

نمیدونم یکی تو نظرات من گفته: (بچه پرو ادعات نشه .....

اولاً هر کی این حرفو زده بگه منظورش چیه یا به قول برو بچ شفاف سازی کنه!

که من از نیشو کنایه متنفرم

خلاصه بگم هر کی بوده ! بیادو خودشو درست معرفی کنه و معزرت خواهی کنه ؟

و خدمتش بگم اگه جربزه داشت یه نشونی از خودش میزاشت تا ببینم حرفش چیه من که فک کنم هر کی بوده خیلی ترسویه ....!

اگه تا حالا هم چیزی نگفتم به خاطر این سایت تبیان بودم فقط!!!!!!!!!!!!! 

دسته ها : رُک!!!!!!
دوشنبه ششم 8 1387

مـن تمـام هـستی ام را در نبـرد بـا سـرنـوشـت 

در تـهاجـم بـا زمـان آتـش زدم ؛ کـشـتـم
 
من بهـار عـشق را دیـدم ولـی بـاور نـکردم 

یـک کـلام در جـزوه هـایـم هـیـچ نـنوشـتم

من زمقصـدهـا پی مقصـودهـای پـوچ افـتادم

تا تمـام خـوبها رفتـند و خـوبی مـانـد در یـادم

من به عشـق منتـظر بـودن همـه صـبر و قـرارم رفـت 

 

 

و حالا من خزونم چون!!!

بـهــــارم رفـــت 
عشقـــم مــــرد
یـــــــــارم رفـت

  

دسته ها : عشقولانه...
جمعه سوم 8 1387
من فراموش شده دریای غربتم . ساکن شهر پر از غم خانه ای ساکت اتاقی بی روح گوشه ای می 
نشینم آهی سرد از اعماق قلبم بیرون می نهد خسته ام خسته از همه چیز 
ماههاست که با عشق و امید خداحافظی کرده ام احساس دلتنگی میکنم
احساس میکنم که تن رنجور من به یک پرواز نیاز دارد 
دیگر عشق چون شاپرکها بر قلبم نمیشیند دیگر پرنده امید از دستهایم دانه نمیچیند
دیگر قلب شکسته ام از عشق چیزی نمیپرسد 
دیگر اوهم از دنیا سیر شده است
روزگار با من و او خیلی بد کرده 
گلهای باغچه ام را بی روح وبی جان کرده 
گاه که چشم با میکنم هیچ چشم اندازی روبرو یم نمی بینم وتنها قطره اشکی را میبینم که بر روی  
پلکهای خسته از عشق  
خسته از دیدن سنگینی میکند

 

  زندگی قصه ی تلخی ست که از آغازشِِ" بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم 
دسته ها : عشقولانه...
پنج شنبه دوم 8 1387
X