صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 210488
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 69
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
کاشکی اون لحظه آخر،اشکامو تو دیده بودی

که شاید دلت می سوختو،حالا تو نرفته بودی

حالا بی تو پر دردم،پرتردیدمو و وحشت

بی تو بودن خیلی تلخه،مثه مرگه توی غربته

همه شبهای بی تو،اشک حسرت تو چشامه

من که باورم نمیشه،شایدم خوابی باهامه!

می دونم برنمی گردی،می دونم دوستم نداری

تو دوری از من،من خزونم،تو بهاری

کاشکی هرلحظه که نیستی،ببینی چقدر ضعیفم

که شاید دلت بسوزه،واسه این قلب نحیفم

بی تو بودن مثه مرگه،مثه مردن توی خوابه

عزیزم،تنهایی سخته،مثه عشق بی جوابه

اما تو رفتی و حالا،دیگه هیچکی رو ندارم

مثه ابرای بهاری،شب و روز دارم می بارم

می دونم عشقت بزرگه،حتی از سرم زیاده

می دونم دلم کوچیکه،طاقت درد نداره

اما عاشقی همینه،اولش خبر نمی ده

واسه مردن پیش چشمات،اون اجازه نمی گیره

رفتی اما تا همیشه،دل بهونتو می گیره

بی وفایی اما قلبم،همیشه واست میمیره


دسته ها : عشقولانه...
جمعه دهم 8 1387

مـن تمـام هـستی ام را در نبـرد بـا سـرنـوشـت 

در تـهاجـم بـا زمـان آتـش زدم ؛ کـشـتـم
 
من بهـار عـشق را دیـدم ولـی بـاور نـکردم 

یـک کـلام در جـزوه هـایـم هـیـچ نـنوشـتم

من زمقصـدهـا پی مقصـودهـای پـوچ افـتادم

تا تمـام خـوبها رفتـند و خـوبی مـانـد در یـادم

من به عشـق منتـظر بـودن همـه صـبر و قـرارم رفـت 

 

 

و حالا من خزونم چون!!!

بـهــــارم رفـــت 
عشقـــم مــــرد
یـــــــــارم رفـت

  

دسته ها : عشقولانه...
جمعه سوم 8 1387
من فراموش شده دریای غربتم . ساکن شهر پر از غم خانه ای ساکت اتاقی بی روح گوشه ای می 
نشینم آهی سرد از اعماق قلبم بیرون می نهد خسته ام خسته از همه چیز 
ماههاست که با عشق و امید خداحافظی کرده ام احساس دلتنگی میکنم
احساس میکنم که تن رنجور من به یک پرواز نیاز دارد 
دیگر عشق چون شاپرکها بر قلبم نمیشیند دیگر پرنده امید از دستهایم دانه نمیچیند
دیگر قلب شکسته ام از عشق چیزی نمیپرسد 
دیگر اوهم از دنیا سیر شده است
روزگار با من و او خیلی بد کرده 
گلهای باغچه ام را بی روح وبی جان کرده 
گاه که چشم با میکنم هیچ چشم اندازی روبرو یم نمی بینم وتنها قطره اشکی را میبینم که بر روی  
پلکهای خسته از عشق  
خسته از دیدن سنگینی میکند

 

  زندگی قصه ی تلخی ست که از آغازشِِ" بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم 
دسته ها : عشقولانه...
پنج شنبه دوم 8 1387
امروز ، فردا ، پس فردا 


همچنان در گذرند بدون اینکه ما لحظاتی را ببینیم 

عمرها مانند باد می گذرند و روزها یکی پس از دیگری جایگزین هم می شوند

ای کاش پرده های احساسم را کنار میزدم وبه انتهای اعماق قلبم نزدیک میشدم ودر آن 

لحظه کسی دریچه قلبم را می گشود و مدام می گفت سلام ای عاشق غریب 

ای کاش روزی کلید غمهایم را می یافتم و در کوچه های غمناک هر روز سراغ تورا میگرفتم

.........................................................ومن همچنان عاشقت خواهم ماند.

دسته ها : عشقولانه...
پنج شنبه دوم 8 1387

 یه شب خوب تو آسمون ، یه ستاره ی چشمک زنون  

خندید و گفت : کنارتم تا آخرش ، تا پای جون 

ستاره ی قشنگی بود ، آروم و ناز و مهربون  

ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون  

اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون 

ماه اومد و ستاره رو دزدید و برد نامهربون 

ستاره رفت و من شدم بی هم زبون  

حالا شبا به یاد اون چشم می دوزم به آسمون  

دلم میخواد داد بزنم ... این بود قول و قرارمون ؟

 

 

دسته ها : عشقولانه...
يکشنبه بیست و هشتم 7 1387

                            

من انتظاری از این دنیا ندارم!

 

فقط دوس دارم که با عشقم  تو یه کلبه کوچیک؛

 

دور از همه ؛دور از همه آدما،

 

پاک و بی ریا ؛

 

با ارامش و صادقونه ؛

 

با تپش عشقمون زندگی کنیم ...!

                

دسته ها : عشقولانه...
يکشنبه بیست و هشتم 7 1387
X