زندگی همچون قفسی است
قفس تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است لحظه غفلت آن زندان بان ...
بعد از آن هم پرواز ...
من از آخرین سطر شب برای تو می نویسم
من از سرزمین گریه به تو می نویسم به تو که خندانی
من از عمق فاجعه به تو می نویسم که گلبرگمی
نامه هایی به تو می نویسم با حرفهایی از یاس با خطوطی از اشک
و صبح نزدیک است
باید بروم
فردا دیر است
با عشقی در سینه باید بروم
صدای پایم را نخواهی شنید !!!
آرام و بی صدا خواهم رفت !!!
و عشق صدای فاصله هاست ... صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...